شهادت حضرت امام زين العابدين(95ق)به روايتي

تاريخ دقيق شهادت امام سجاد(ع) مشخص نيست ولي روايت ۲۵ محرمِ سال ۹۴ هجري سندّيت بيشتري دارد. مدت عمر آن حضرت پنجاه و هفت سال و طول امامت آن بزرگوار سي و چهار سال و اندي مي‏باشد. آن حضرت به دست هِشام‏بن عبدُالمَلِك در زمان خلافت وليدبن عبدالملك مسموم گرديدند و در كنار مرقد مطهر عموي بزرگوارش، حضرت امام حسن‏مجتبي(ع) در قبرستان بقيع به خاك سپرده شدند. حضرت امام زين‏العابدين(ع) پس از واقعه‏ي پرشور كربلا، به همراه ديگر افراد خاندان اهل‏بيت(ع) به كوفه و شام برده مي‏شوند. ايشان به همراه عمّه‏ي بزرگوار خود، حضرت زينب كبري(س) رسالت حسيني را با افشاي ماهيت دستگاه فاسد اموي و معرفي راه پاك ثاراللَّه به عنوان مسير صحيح به سوي نجات، كامل مي‏كنند. آن امام بزرگوار پس از رسوا ساختن حكام جور در مجلس عبيداللَّه بن زياد و يزيد بن معاويه، به مدينه باز مي‏گردند و لحظه‏اي از زنده نگاه داشتن واقعه‏ي عاشورا باز نايستادند.
دیگر مناسبت های روز:

شمسی :سقوط كابينه شريف امامي و تشكيل دولت نظامي ازهاري(1357ش) - استعفاي دولت موقت مهندس بازرگان(1358ش)

قمری:شهادت حضرت امام زين العابدين(95ق)به روايتي - روز دفن اجساد شهداي كربلا توسط امام سجاد(ع) به كمك جمعي از بني اسد(61ق) - ورود اهل بيت سيدالشهدا به كوفه(61ق) - خطبه حضرت زينب(س) در ورود به كوفه - خطبه حضرت ام كلثوم(س) - خطبه حضرت سجاد(ع)



تاريخ : پنج شنبه 15 آبان 1393 | 11:18 | نویسنده : |

شهادت حضرت امام زين العابدين(95ق)به روايتي

تاريخ دقيق شهادت امام سجاد(ع) مشخص نيست ولي روايت ۲۵ محرمِ سال ۹۴ هجري سندّيت بيشتري دارد. مدت عمر آن حضرت پنجاه و هفت سال و طول امامت آن بزرگوار سي و چهار سال و اندي مي‏باشد. آن حضرت به دست هِشام‏بن عبدُالمَلِك در زمان خلافت وليدبن عبدالملك مسموم گرديدند و در كنار مرقد مطهر عموي بزرگوارش، حضرت امام حسن‏مجتبي(ع) در قبرستان بقيع به خاك سپرده شدند. حضرت امام زين‏العابدين(ع) پس از واقعه‏ي پرشور كربلا، به همراه ديگر افراد خاندان اهل‏بيت(ع) به كوفه و شام برده مي‏شوند. ايشان به همراه عمّه‏ي بزرگوار خود، حضرت زينب كبري(س) رسالت حسيني را با افشاي ماهيت دستگاه فاسد اموي و معرفي راه پاك ثاراللَّه به عنوان مسير صحيح به سوي نجات، كامل مي‏كنند. آن امام بزرگوار پس از رسوا ساختن حكام جور در مجلس عبيداللَّه بن زياد و يزيد بن معاويه، به مدينه باز مي‏گردند و لحظه‏اي از زنده نگاه داشتن واقعه‏ي عاشورا باز نايستادند.
دیگر مناسبت های روز:

شمسی :سقوط كابينه شريف امامي و تشكيل دولت نظامي ازهاري(1357ش) - استعفاي دولت موقت مهندس بازرگان(1358ش)

قمری:شهادت حضرت امام زين العابدين(95ق)به روايتي - روز دفن اجساد شهداي كربلا توسط امام سجاد(ع) به كمك جمعي از بني اسد(61ق) - ورود اهل بيت سيدالشهدا به كوفه(61ق) - خطبه حضرت زينب(س) در ورود به كوفه - خطبه حضرت ام كلثوم(س) - خطبه حضرت سجاد(ع)



تاريخ : پنج شنبه 15 آبان 1393 | 11:18 | نویسنده : |

,عاشورا,محرم,روزشمار,خبرگزاری بولتن

هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد، امام(ع) برادرش عباس را به همراه عده ای شبانه حرکت داد. آنها با یک برنامه ی حساب شده، صفوف دشمن را شکسته و مشکها را پر از آب کردند و به خیمه ها برگشتند. در این روز یزید بن حُصَینهمدانی از امام علیه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مردهمدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته‏ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‏نوشند از آنان مضایقه می‏کنی؟ عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ایهمدانی! من می‏دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏ام و نمی‏دانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می‏دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مردهمدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‏بینم که بتوانم از آن گذشت کنم.یزید بن حصینهمدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری بهقتلبرساند. امام علیه‏السلام مردی از یاران خود بنام عمرو بن قرظة را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند. در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‏السلام که فرمود: آیا می‏خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار گفت: می‏ترسم خانه‏ام را خراب کنند! امام علیه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را می‏سازم. ابن سعد گفت: می‏ترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‏گردد، از جای برخاست در حالی که می‏فرمود: تو را چه می‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‏دانم که از گندم ری نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه‏السلام را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی‏گردم یا به مملکت دیگری می‏روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند. عبیدالله طی نامه ای عمر بن سعد را تهدید به عزل و برکناری کرده، می گوید: اگر از فرمان من سر باز زنی، مسئولیت لشکر را به شمر بن ذی الجوشن واگذار خواهم کرد. سخن امام حسین(ع) با یارانش : ای بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی آن می رساند.السلام علیک یا اباعبدالله



تاريخ : شنبه 10 آبان 1393 | 10:20 | نویسنده : |

,عاشورا,محرم,روزشمار,خبرگزاری بولتن

هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد، امام(ع) برادرش عباس را به همراه عده ای شبانه حرکت داد. آنها با یک برنامه ی حساب شده، صفوف دشمن را شکسته و مشکها را پر از آب کردند و به خیمه ها برگشتند. در این روز یزید بن حُصَینهمدانی از امام علیه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مردهمدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته‏ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‏نوشند از آنان مضایقه می‏کنی؟ عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ایهمدانی! من می‏دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏ام و نمی‏دانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می‏دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مردهمدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‏بینم که بتوانم از آن گذشت کنم.یزید بن حصینهمدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری بهقتلبرساند. امام علیه‏السلام مردی از یاران خود بنام عمرو بن قرظة را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند. در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‏السلام که فرمود: آیا می‏خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار گفت: می‏ترسم خانه‏ام را خراب کنند! امام علیه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را می‏سازم. ابن سعد گفت: می‏ترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‏گردد، از جای برخاست در حالی که می‏فرمود: تو را چه می‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‏دانم که از گندم ری نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه‏السلام را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی‏گردم یا به مملکت دیگری می‏روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند. عبیدالله طی نامه ای عمر بن سعد را تهدید به عزل و برکناری کرده، می گوید: اگر از فرمان من سر باز زنی، مسئولیت لشکر را به شمر بن ذی الجوشن واگذار خواهم کرد. سخن امام حسین(ع) با یارانش : ای بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی آن می رساند.السلام علیک یا اباعبدالله



تاريخ : شنبه 10 آبان 1393 | 10:20 | نویسنده : |

در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکى طائفه‏اى از بنى اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهى من به نزد آنها روم و ایشان را به سوى تو دعوت کنم، شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنى اسد در کربلا، دفع کند!
در این روز عبدالله بن زیاد نامه‏اى به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن حتى قطره‏اى آب را به امام ندهد، همانگونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!امام، اجازه داد، و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را براى شما به همراه آورده‏ام، شما را به یارى پسر پیامبر خدا دعوت مى‏کنم، او یارانى دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگى‌اند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسلیم نکنند، عمربن سعد با لشکریانى انبوه او را محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایى مى‏کنم، امروز از من فرمان برید و به یارى او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند یاد مى‏کنم که اگر یک نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا کشته گردد و شکیبایى ورزد و امید ثواب از خداى داشته باشد، رسول خدا در علیین بهشت، رفیق و همدم او خواهد بود.
در این هنگام، مردى از بنى اسد که او را عبدالله بن بشیر مى‏نامیدند بپا خاست و گفت: من اولین کسى هستم که این دعوت را اجابت مى‏کنم؛ و رجزى حماسى برخواند:
"قد علم القوم اذ تواکلوا و احجم الفرسان اذ تثاقلوا انى شجاع بطل مقاتلکاننى لیث عرین باسل."(51)
آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود نفر مى‏رسید بپا خاستند و براى یارى امام حرکت کردند. در آن هنگام، مردى نزد عمربن سعد رفته و او را از جریان کار آگاه کرد و او مردى را به نام ازرق با چهارصد سوار به سوى آن گروه روانه ساخت، و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالى که با امام فاصله چندانى نداشتند.
طایفه بنى اسد با سواران ابن سعد در آویختند، حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: واى بر تو! بگذار دیگرى غیر از تو این مظلمه را بر گردن بگیرد.
هنگامى که طایفه بنى اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سیاهى شب پراکنده شدند و به قبیله خود باز گشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت، امام حسین علیه‏السلام فرمود: لاحول و ولا قوة الا بالله.(52)



تاريخ : پنج شنبه 8 آبان 1393 | 12:20 | نویسنده : |

در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکى طائفه‏اى از بنى اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهى من به نزد آنها روم و ایشان را به سوى تو دعوت کنم، شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنى اسد در کربلا، دفع کند!
در این روز عبدالله بن زیاد نامه‏اى به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن حتى قطره‏اى آب را به امام ندهد، همانگونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!امام، اجازه داد، و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را براى شما به همراه آورده‏ام، شما را به یارى پسر پیامبر خدا دعوت مى‏کنم، او یارانى دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگى‌اند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسلیم نکنند، عمربن سعد با لشکریانى انبوه او را محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایى مى‏کنم، امروز از من فرمان برید و به یارى او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند یاد مى‏کنم که اگر یک نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا کشته گردد و شکیبایى ورزد و امید ثواب از خداى داشته باشد، رسول خدا در علیین بهشت، رفیق و همدم او خواهد بود.
در این هنگام، مردى از بنى اسد که او را عبدالله بن بشیر مى‏نامیدند بپا خاست و گفت: من اولین کسى هستم که این دعوت را اجابت مى‏کنم؛ و رجزى حماسى برخواند:
"قد علم القوم اذ تواکلوا و احجم الفرسان اذ تثاقلوا انى شجاع بطل مقاتلکاننى لیث عرین باسل."(51)
آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود نفر مى‏رسید بپا خاستند و براى یارى امام حرکت کردند. در آن هنگام، مردى نزد عمربن سعد رفته و او را از جریان کار آگاه کرد و او مردى را به نام ازرق با چهارصد سوار به سوى آن گروه روانه ساخت، و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالى که با امام فاصله چندانى نداشتند.
طایفه بنى اسد با سواران ابن سعد در آویختند، حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: واى بر تو! بگذار دیگرى غیر از تو این مظلمه را بر گردن بگیرد.
هنگامى که طایفه بنى اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سیاهى شب پراکنده شدند و به قبیله خود باز گشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت، امام حسین علیه‏السلام فرمود: لاحول و ولا قوة الا بالله.(52)



تاريخ : پنج شنبه 8 آبان 1393 | 12:20 | نویسنده : |

بسیج دانش آموزی، یک نهاد آموزشی است که با برنامه های مدون و ایجاد پایگاه های علمی سعی دارد گام مؤثری در ارتقای توان علمی دانش آموزان داشته باشد. بسیج، عبارت است از مجموعه ای که در آن، پاکترین انسان ها، فداکارترین و آماده به کارترین جوانان کشور در راه اهداف عالی این ملت و برای کمال رساندن و به خوشبختی رساندن این کشور، جمع شده اند. بسیج عبارت است از تشکیلاتی که در آن، افراد متفرق و تنها، به یک مجموعه عظیم و منسجم، به یک مجموعه آگاه، متعهد، بصیر و بینای به مسائل کشور و به نیاز ملت، تبدیل می شوند؛ مجموعه ای که دشمن را بیمناک، و دوستان را امیدوار و خاطر جمع می کند. معنای بسیج این است. بسیج در حقیقت، مظهر یک وحدت مقدس، میان افراد ملت است. همه میدان هایی که بسیج در آن حضور پیدا کرده است، میدان هایی ملی است؛ میدان های مربوط به همه ملت است، هیج وقت کشور، از یک مجموعه عظیمی که از بهترین فرزندان کشور و با این خصوصیات تشکیل شده است، بی نیاز نیست. بسیج در واقع، مظهر عشق و ایمان و آگاهی و مجاهدت و آمادگی کامل، برای سربلند کردن کشور و ملت است. امروز سازماندهی بسیج در سراسر کشور، بسیار وسیع است؛ اما این سازماندهی، یقیناً از این گسترده تر خواهد شد، و با یک دید وسیع که نگاه کنیم، همه انسان هایی که این خصوصیات را دارند، در واقع جزء بسیج اند. در حقیقت همه انسان های مؤمن، آگاه، بصیر، عاشق، متعهد، علاقه مند و آماده به کار، در هر میدانی از میدان ها هستند که برای ملت مفید است، جزو بسیجند.

شهادت محمدحسین فهمیده دانش آموز بسیجی(1359ش)

لذا بسیج، یک نام مقدس است. همه آحاد ملت، بخصوص اعضای بسیج، بسیج دانش آموزی، دانشجوئی، کارگری، صنفی و عشایری، یگان های گوناگون بسیج و کسانی که جزو سازمان بسیج نیستند و در واقع جزو بسیجند، همه و همه در پای انجام تکلیف، حاضر و آماده باشند، خودشان را برای دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی آماده کنند. دفاع هم همیشه، با آلات قهریه نیست، با مشت نیست، با تفنگ نیست، گاهی دفاع با فهمیدن است. گاهی دفاع از حقیقت، با حضور در جائی است. شاید یکی از بزرگترین خدماتی که انقلاب به ملت ایران کرد، این بود که ذهن ها را باز کرد، ذهن ها را سیاسی کرد، چشم ها را باز کرد، و همه را با مسائل کشور آشنا کرد. این آشنائی، این بصیرت، باید روز به روز بیشتر و زیادتر بشود. اگر این بشود، دشمن هیچ کاری نمی تواند انجام بدهد. مقام معظم رهبری سال گذشته طی دیداری با اعضای ستاد یادواره های شهید فهمیده، ضمن تجلیل از شهید فهمیده بعنوان یكی از اسطوره های به یاد ماندنی در تاریخ ملت ایران فرمودند:
"نوجوانی دوره ای است كه برای رقم زدن آینده هر فرد نقش حساس و تعیین كننده ای دارد و كسانی كه به این رشد معنوی، علمی و فكری و كارآیی و قوت جسمی برسند، آینده درخشانی را برای خود تضمین خواهند كرد. بنابراین پرداختن به كار تعلیم و تربیت این قشر از جامعه و بالاخص مسأله بسیج كه یك امر همه جانبه مادی و معنوی محسوب می شود حائز اهمیت بسیار است و جوانان و نوجوانان ما در لباس بسیج از ارزش ها و شخصیت و جوهره وجودی خویش مردانه دفاع می كنند ..."



تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393 | 11:58 | نویسنده : |

بسیج دانش آموزی، یک نهاد آموزشی است که با برنامه های مدون و ایجاد پایگاه های علمی سعی دارد گام مؤثری در ارتقای توان علمی دانش آموزان داشته باشد. بسیج، عبارت است از مجموعه ای که در آن، پاکترین انسان ها، فداکارترین و آماده به کارترین جوانان کشور در راه اهداف عالی این ملت و برای کمال رساندن و به خوشبختی رساندن این کشور، جمع شده اند. بسیج عبارت است از تشکیلاتی که در آن، افراد متفرق و تنها، به یک مجموعه عظیم و منسجم، به یک مجموعه آگاه، متعهد، بصیر و بینای به مسائل کشور و به نیاز ملت، تبدیل می شوند؛ مجموعه ای که دشمن را بیمناک، و دوستان را امیدوار و خاطر جمع می کند. معنای بسیج این است. بسیج در حقیقت، مظهر یک وحدت مقدس، میان افراد ملت است. همه میدان هایی که بسیج در آن حضور پیدا کرده است، میدان هایی ملی است؛ میدان های مربوط به همه ملت است، هیج وقت کشور، از یک مجموعه عظیمی که از بهترین فرزندان کشور و با این خصوصیات تشکیل شده است، بی نیاز نیست. بسیج در واقع، مظهر عشق و ایمان و آگاهی و مجاهدت و آمادگی کامل، برای سربلند کردن کشور و ملت است. امروز سازماندهی بسیج در سراسر کشور، بسیار وسیع است؛ اما این سازماندهی، یقیناً از این گسترده تر خواهد شد، و با یک دید وسیع که نگاه کنیم، همه انسان هایی که این خصوصیات را دارند، در واقع جزء بسیج اند. در حقیقت همه انسان های مؤمن، آگاه، بصیر، عاشق، متعهد، علاقه مند و آماده به کار، در هر میدانی از میدان ها هستند که برای ملت مفید است، جزو بسیجند.

شهادت محمدحسین فهمیده دانش آموز بسیجی(1359ش)

لذا بسیج، یک نام مقدس است. همه آحاد ملت، بخصوص اعضای بسیج، بسیج دانش آموزی، دانشجوئی، کارگری، صنفی و عشایری، یگان های گوناگون بسیج و کسانی که جزو سازمان بسیج نیستند و در واقع جزو بسیجند، همه و همه در پای انجام تکلیف، حاضر و آماده باشند، خودشان را برای دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی آماده کنند. دفاع هم همیشه، با آلات قهریه نیست، با مشت نیست، با تفنگ نیست، گاهی دفاع با فهمیدن است. گاهی دفاع از حقیقت، با حضور در جائی است. شاید یکی از بزرگترین خدماتی که انقلاب به ملت ایران کرد، این بود که ذهن ها را باز کرد، ذهن ها را سیاسی کرد، چشم ها را باز کرد، و همه را با مسائل کشور آشنا کرد. این آشنائی، این بصیرت، باید روز به روز بیشتر و زیادتر بشود. اگر این بشود، دشمن هیچ کاری نمی تواند انجام بدهد. مقام معظم رهبری سال گذشته طی دیداری با اعضای ستاد یادواره های شهید فهمیده، ضمن تجلیل از شهید فهمیده بعنوان یكی از اسطوره های به یاد ماندنی در تاریخ ملت ایران فرمودند:
"نوجوانی دوره ای است كه برای رقم زدن آینده هر فرد نقش حساس و تعیین كننده ای دارد و كسانی كه به این رشد معنوی، علمی و فكری و كارآیی و قوت جسمی برسند، آینده درخشانی را برای خود تضمین خواهند كرد. بنابراین پرداختن به كار تعلیم و تربیت این قشر از جامعه و بالاخص مسأله بسیج كه یك امر همه جانبه مادی و معنوی محسوب می شود حائز اهمیت بسیار است و جوانان و نوجوانان ما در لباس بسیج از ارزش ها و شخصیت و جوهره وجودی خویش مردانه دفاع می كنند ..."



تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393 | 11:58 | نویسنده : |

دانستن آمار مطالعه ایرانیان، شمارگان کتاب و شمار کتاب خانه ها در کشوری که مهد تمدن و فرهنگی کهن است، چیزی جز افسوس نصیبمان نمی کند. این اندوه ریشه دارتر می شود اگر این ارقام را با برخی دیگر از کشورها مقایسه کنیم، به ویژه وقتی مطمئن باشیم سهم آنان از تاریخ علم و اندیشه در برابر تاریخ پرافتخار ما، مثال پیاله و دریاست. در این غصه، همه ما به نسبت کوتاهی هایمان نقش داریم و برای زدودن این افسوس، وظیفه. هفته کتاب و کتاب خوانی غنیمتی است از فرصت برای چاره اندیشی در این موضوع و اینکه بیاموزیم چگونه مهربان تر از گذشته با کتاب ها رفتار کنیم. مقاله حاضر نیز به همین بهانه رخ نشان داده است.

کتاب ها مثل آدم ها هستند

بعضی از کتاب ها ساده لباس می پوشند و بعضی لباس های عجیب و غریب و رنگارنگ دارند.

بعضی از کتاب ها برای ما قصه می گویند تا بخوابیم و بعضی قصه می گویند تا بیدار شویم.

بعضی از کتاب ها تقلب می کنند. بعضی از کتاب ها دزدی می کنند.

بعضی از کتاب ها به پدر و مادر خود احترام می گذارند و بعضی حتی اسمی هم از پدر و مادر خود نمی برند.

بعضی از کتاب ها پرحرفند، ولی حرفی برای گفتن ندارند و بعضی ساکت و آرامند، ولی یک عالم حرف گفتنی در دل دارند.

بعضی از کتاب ها بیمارند، بعضی از کتاب ها تب دارند و هذیان می گویند.

بعضی از کتاب ها کودکانه و لوس حرف می زنند و بعضی از کتاب ها فقط غُر می زنند و نصیحت می کنند.

بعضی از کتاب ها دوقلو یا چند قلو هستند. بعضی از کتاب ها پیش از تولد می میرند و بعضی تا ابد زنده هستند.

بعضی از کتاب ها سیاه پوستند، بعضی سفیدپوست و بعضی زردپوست یا سرخ پوست.

بعضی از کتاب ها هر چه دارند، از دیگران گرفته اند و بعضی از کتاب ها هر چه دارند، به دیگران می بخشند.



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393 | 11:56 | نویسنده : |

دانستن آمار مطالعه ایرانیان، شمارگان کتاب و شمار کتاب خانه ها در کشوری که مهد تمدن و فرهنگی کهن است، چیزی جز افسوس نصیبمان نمی کند. این اندوه ریشه دارتر می شود اگر این ارقام را با برخی دیگر از کشورها مقایسه کنیم، به ویژه وقتی مطمئن باشیم سهم آنان از تاریخ علم و اندیشه در برابر تاریخ پرافتخار ما، مثال پیاله و دریاست. در این غصه، همه ما به نسبت کوتاهی هایمان نقش داریم و برای زدودن این افسوس، وظیفه. هفته کتاب و کتاب خوانی غنیمتی است از فرصت برای چاره اندیشی در این موضوع و اینکه بیاموزیم چگونه مهربان تر از گذشته با کتاب ها رفتار کنیم. مقاله حاضر نیز به همین بهانه رخ نشان داده است.

کتاب ها مثل آدم ها هستند

بعضی از کتاب ها ساده لباس می پوشند و بعضی لباس های عجیب و غریب و رنگارنگ دارند.

بعضی از کتاب ها برای ما قصه می گویند تا بخوابیم و بعضی قصه می گویند تا بیدار شویم.

بعضی از کتاب ها تقلب می کنند. بعضی از کتاب ها دزدی می کنند.

بعضی از کتاب ها به پدر و مادر خود احترام می گذارند و بعضی حتی اسمی هم از پدر و مادر خود نمی برند.

بعضی از کتاب ها پرحرفند، ولی حرفی برای گفتن ندارند و بعضی ساکت و آرامند، ولی یک عالم حرف گفتنی در دل دارند.

بعضی از کتاب ها بیمارند، بعضی از کتاب ها تب دارند و هذیان می گویند.

بعضی از کتاب ها کودکانه و لوس حرف می زنند و بعضی از کتاب ها فقط غُر می زنند و نصیحت می کنند.

بعضی از کتاب ها دوقلو یا چند قلو هستند. بعضی از کتاب ها پیش از تولد می میرند و بعضی تا ابد زنده هستند.

بعضی از کتاب ها سیاه پوستند، بعضی سفیدپوست و بعضی زردپوست یا سرخ پوست.

بعضی از کتاب ها هر چه دارند، از دیگران گرفته اند و بعضی از کتاب ها هر چه دارند، به دیگران می بخشند.



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393 | 11:56 | نویسنده : |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • وب سمفونی
  • وب مستـــر گراف
  • وب دانلودیوم
  • وب آموزش عالی
  • شهادت حضرت امام زين العابدين(95ق)به روايتي

    تاريخ دقيق شهادت امام سجاد(ع) مشخص نيست ولي روايت ۲۵ محرمِ سال ۹۴ هجري سندّيت بيشتري دارد. مدت عمر آن حضرت پنجاه و هفت سال و طول امامت آن بزرگوار سي و چهار سال و اندي مي‏باشد. آن حضرت به دست هِشام‏بن عبدُالمَلِك در زمان خلافت وليدبن عبدالملك مسموم گرديدند و در كنار مرقد مطهر عموي بزرگوارش، حضرت امام حسن‏مجتبي(ع) در قبرستان بقيع به خاك سپرده شدند. حضرت امام زين‏العابدين(ع) پس از واقعه‏ي پرشور كربلا، به همراه ديگر افراد خاندان اهل‏بيت(ع) به كوفه و شام برده مي‏شوند. ايشان به همراه عمّه‏ي بزرگوار خود، حضرت زينب كبري(س) رسالت حسيني را با افشاي ماهيت دستگاه فاسد اموي و معرفي راه پاك ثاراللَّه به عنوان مسير صحيح به سوي نجات، كامل مي‏كنند. آن امام بزرگوار پس از رسوا ساختن حكام جور در مجلس عبيداللَّه بن زياد و يزيد بن معاويه، به مدينه باز مي‏گردند و لحظه‏اي از زنده نگاه داشتن واقعه‏ي عاشورا باز نايستادند.
    دیگر مناسبت های روز:

    شمسی :سقوط كابينه شريف امامي و تشكيل دولت نظامي ازهاري(1357ش) - استعفاي دولت موقت مهندس بازرگان(1358ش)

    قمری:شهادت حضرت امام زين العابدين(95ق)به روايتي - روز دفن اجساد شهداي كربلا توسط امام سجاد(ع) به كمك جمعي از بني اسد(61ق) - ورود اهل بيت سيدالشهدا به كوفه(61ق) - خطبه حضرت زينب(س) در ورود به كوفه - خطبه حضرت ام كلثوم(س) - خطبه حضرت سجاد(ع)



    تاريخ : پنج شنبه 15 آبان 1393 | 11:18 | نویسنده : |

    شهادت حضرت امام زين العابدين(95ق)به روايتي

    تاريخ دقيق شهادت امام سجاد(ع) مشخص نيست ولي روايت ۲۵ محرمِ سال ۹۴ هجري سندّيت بيشتري دارد. مدت عمر آن حضرت پنجاه و هفت سال و طول امامت آن بزرگوار سي و چهار سال و اندي مي‏باشد. آن حضرت به دست هِشام‏بن عبدُالمَلِك در زمان خلافت وليدبن عبدالملك مسموم گرديدند و در كنار مرقد مطهر عموي بزرگوارش، حضرت امام حسن‏مجتبي(ع) در قبرستان بقيع به خاك سپرده شدند. حضرت امام زين‏العابدين(ع) پس از واقعه‏ي پرشور كربلا، به همراه ديگر افراد خاندان اهل‏بيت(ع) به كوفه و شام برده مي‏شوند. ايشان به همراه عمّه‏ي بزرگوار خود، حضرت زينب كبري(س) رسالت حسيني را با افشاي ماهيت دستگاه فاسد اموي و معرفي راه پاك ثاراللَّه به عنوان مسير صحيح به سوي نجات، كامل مي‏كنند. آن امام بزرگوار پس از رسوا ساختن حكام جور در مجلس عبيداللَّه بن زياد و يزيد بن معاويه، به مدينه باز مي‏گردند و لحظه‏اي از زنده نگاه داشتن واقعه‏ي عاشورا باز نايستادند.
    دیگر مناسبت های روز:

    شمسی :سقوط كابينه شريف امامي و تشكيل دولت نظامي ازهاري(1357ش) - استعفاي دولت موقت مهندس بازرگان(1358ش)

    قمری:شهادت حضرت امام زين العابدين(95ق)به روايتي - روز دفن اجساد شهداي كربلا توسط امام سجاد(ع) به كمك جمعي از بني اسد(61ق) - ورود اهل بيت سيدالشهدا به كوفه(61ق) - خطبه حضرت زينب(س) در ورود به كوفه - خطبه حضرت ام كلثوم(س) - خطبه حضرت سجاد(ع)



    تاريخ : پنج شنبه 15 آبان 1393 | 11:18 | نویسنده : |

    ,عاشورا,محرم,روزشمار,خبرگزاری بولتن

    هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد، امام(ع) برادرش عباس را به همراه عده ای شبانه حرکت داد. آنها با یک برنامه ی حساب شده، صفوف دشمن را شکسته و مشکها را پر از آب کردند و به خیمه ها برگشتند. در این روز یزید بن حُصَینهمدانی از امام علیه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مردهمدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته‏ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‏نوشند از آنان مضایقه می‏کنی؟ عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ایهمدانی! من می‏دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏ام و نمی‏دانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می‏دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مردهمدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‏بینم که بتوانم از آن گذشت کنم.یزید بن حصینهمدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری بهقتلبرساند. امام علیه‏السلام مردی از یاران خود بنام عمرو بن قرظة را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند. در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‏السلام که فرمود: آیا می‏خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار گفت: می‏ترسم خانه‏ام را خراب کنند! امام علیه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را می‏سازم. ابن سعد گفت: می‏ترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‏گردد، از جای برخاست در حالی که می‏فرمود: تو را چه می‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‏دانم که از گندم ری نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه‏السلام را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی‏گردم یا به مملکت دیگری می‏روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند. عبیدالله طی نامه ای عمر بن سعد را تهدید به عزل و برکناری کرده، می گوید: اگر از فرمان من سر باز زنی، مسئولیت لشکر را به شمر بن ذی الجوشن واگذار خواهم کرد. سخن امام حسین(ع) با یارانش : ای بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی آن می رساند.السلام علیک یا اباعبدالله



    تاريخ : شنبه 10 آبان 1393 | 10:20 | نویسنده : |

    ,عاشورا,محرم,روزشمار,خبرگزاری بولتن

    هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد، امام(ع) برادرش عباس را به همراه عده ای شبانه حرکت داد. آنها با یک برنامه ی حساب شده، صفوف دشمن را شکسته و مشکها را پر از آب کردند و به خیمه ها برگشتند. در این روز یزید بن حُصَینهمدانی از امام علیه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مردهمدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته‏ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‏نوشند از آنان مضایقه می‏کنی؟ عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ایهمدانی! من می‏دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏ام و نمی‏دانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می‏دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مردهمدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‏بینم که بتوانم از آن گذشت کنم.یزید بن حصینهمدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری بهقتلبرساند. امام علیه‏السلام مردی از یاران خود بنام عمرو بن قرظة را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند. در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‏السلام که فرمود: آیا می‏خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار گفت: می‏ترسم خانه‏ام را خراب کنند! امام علیه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را می‏سازم. ابن سعد گفت: می‏ترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‏گردد، از جای برخاست در حالی که می‏فرمود: تو را چه می‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‏دانم که از گندم ری نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه‏السلام را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی‏گردم یا به مملکت دیگری می‏روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند. عبیدالله طی نامه ای عمر بن سعد را تهدید به عزل و برکناری کرده، می گوید: اگر از فرمان من سر باز زنی، مسئولیت لشکر را به شمر بن ذی الجوشن واگذار خواهم کرد. سخن امام حسین(ع) با یارانش : ای بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی آن می رساند.السلام علیک یا اباعبدالله



    تاريخ : شنبه 10 آبان 1393 | 10:20 | نویسنده : |

    در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکى طائفه‏اى از بنى اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهى من به نزد آنها روم و ایشان را به سوى تو دعوت کنم، شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنى اسد در کربلا، دفع کند!
    در این روز عبدالله بن زیاد نامه‏اى به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن حتى قطره‏اى آب را به امام ندهد، همانگونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!امام، اجازه داد، و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را براى شما به همراه آورده‏ام، شما را به یارى پسر پیامبر خدا دعوت مى‏کنم، او یارانى دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگى‌اند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسلیم نکنند، عمربن سعد با لشکریانى انبوه او را محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایى مى‏کنم، امروز از من فرمان برید و به یارى او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند یاد مى‏کنم که اگر یک نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا کشته گردد و شکیبایى ورزد و امید ثواب از خداى داشته باشد، رسول خدا در علیین بهشت، رفیق و همدم او خواهد بود.
    در این هنگام، مردى از بنى اسد که او را عبدالله بن بشیر مى‏نامیدند بپا خاست و گفت: من اولین کسى هستم که این دعوت را اجابت مى‏کنم؛ و رجزى حماسى برخواند:
    "قد علم القوم اذ تواکلوا و احجم الفرسان اذ تثاقلوا انى شجاع بطل مقاتلکاننى لیث عرین باسل."(51)
    آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود نفر مى‏رسید بپا خاستند و براى یارى امام حرکت کردند. در آن هنگام، مردى نزد عمربن سعد رفته و او را از جریان کار آگاه کرد و او مردى را به نام ازرق با چهارصد سوار به سوى آن گروه روانه ساخت، و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالى که با امام فاصله چندانى نداشتند.
    طایفه بنى اسد با سواران ابن سعد در آویختند، حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: واى بر تو! بگذار دیگرى غیر از تو این مظلمه را بر گردن بگیرد.
    هنگامى که طایفه بنى اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سیاهى شب پراکنده شدند و به قبیله خود باز گشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد.
    حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت، امام حسین علیه‏السلام فرمود: لاحول و ولا قوة الا بالله.(52)



    تاريخ : پنج شنبه 8 آبان 1393 | 12:20 | نویسنده : |

    در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکى طائفه‏اى از بنى اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهى من به نزد آنها روم و ایشان را به سوى تو دعوت کنم، شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنى اسد در کربلا، دفع کند!
    در این روز عبدالله بن زیاد نامه‏اى به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن حتى قطره‏اى آب را به امام ندهد، همانگونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!امام، اجازه داد، و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را براى شما به همراه آورده‏ام، شما را به یارى پسر پیامبر خدا دعوت مى‏کنم، او یارانى دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگى‌اند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسلیم نکنند، عمربن سعد با لشکریانى انبوه او را محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایى مى‏کنم، امروز از من فرمان برید و به یارى او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند یاد مى‏کنم که اگر یک نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا کشته گردد و شکیبایى ورزد و امید ثواب از خداى داشته باشد، رسول خدا در علیین بهشت، رفیق و همدم او خواهد بود.
    در این هنگام، مردى از بنى اسد که او را عبدالله بن بشیر مى‏نامیدند بپا خاست و گفت: من اولین کسى هستم که این دعوت را اجابت مى‏کنم؛ و رجزى حماسى برخواند:
    "قد علم القوم اذ تواکلوا و احجم الفرسان اذ تثاقلوا انى شجاع بطل مقاتلکاننى لیث عرین باسل."(51)
    آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود نفر مى‏رسید بپا خاستند و براى یارى امام حرکت کردند. در آن هنگام، مردى نزد عمربن سعد رفته و او را از جریان کار آگاه کرد و او مردى را به نام ازرق با چهارصد سوار به سوى آن گروه روانه ساخت، و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالى که با امام فاصله چندانى نداشتند.
    طایفه بنى اسد با سواران ابن سعد در آویختند، حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: واى بر تو! بگذار دیگرى غیر از تو این مظلمه را بر گردن بگیرد.
    هنگامى که طایفه بنى اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سیاهى شب پراکنده شدند و به قبیله خود باز گشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد.
    حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت، امام حسین علیه‏السلام فرمود: لاحول و ولا قوة الا بالله.(52)



    تاريخ : پنج شنبه 8 آبان 1393 | 12:20 | نویسنده : |

    بسیج دانش آموزی، یک نهاد آموزشی است که با برنامه های مدون و ایجاد پایگاه های علمی سعی دارد گام مؤثری در ارتقای توان علمی دانش آموزان داشته باشد. بسیج، عبارت است از مجموعه ای که در آن، پاکترین انسان ها، فداکارترین و آماده به کارترین جوانان کشور در راه اهداف عالی این ملت و برای کمال رساندن و به خوشبختی رساندن این کشور، جمع شده اند. بسیج عبارت است از تشکیلاتی که در آن، افراد متفرق و تنها، به یک مجموعه عظیم و منسجم، به یک مجموعه آگاه، متعهد، بصیر و بینای به مسائل کشور و به نیاز ملت، تبدیل می شوند؛ مجموعه ای که دشمن را بیمناک، و دوستان را امیدوار و خاطر جمع می کند. معنای بسیج این است. بسیج در حقیقت، مظهر یک وحدت مقدس، میان افراد ملت است. همه میدان هایی که بسیج در آن حضور پیدا کرده است، میدان هایی ملی است؛ میدان های مربوط به همه ملت است، هیج وقت کشور، از یک مجموعه عظیمی که از بهترین فرزندان کشور و با این خصوصیات تشکیل شده است، بی نیاز نیست. بسیج در واقع، مظهر عشق و ایمان و آگاهی و مجاهدت و آمادگی کامل، برای سربلند کردن کشور و ملت است. امروز سازماندهی بسیج در سراسر کشور، بسیار وسیع است؛ اما این سازماندهی، یقیناً از این گسترده تر خواهد شد، و با یک دید وسیع که نگاه کنیم، همه انسان هایی که این خصوصیات را دارند، در واقع جزء بسیج اند. در حقیقت همه انسان های مؤمن، آگاه، بصیر، عاشق، متعهد، علاقه مند و آماده به کار، در هر میدانی از میدان ها هستند که برای ملت مفید است، جزو بسیجند.

    شهادت محمدحسین فهمیده دانش آموز بسیجی(1359ش)

    لذا بسیج، یک نام مقدس است. همه آحاد ملت، بخصوص اعضای بسیج، بسیج دانش آموزی، دانشجوئی، کارگری، صنفی و عشایری، یگان های گوناگون بسیج و کسانی که جزو سازمان بسیج نیستند و در واقع جزو بسیجند، همه و همه در پای انجام تکلیف، حاضر و آماده باشند، خودشان را برای دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی آماده کنند. دفاع هم همیشه، با آلات قهریه نیست، با مشت نیست، با تفنگ نیست، گاهی دفاع با فهمیدن است. گاهی دفاع از حقیقت، با حضور در جائی است. شاید یکی از بزرگترین خدماتی که انقلاب به ملت ایران کرد، این بود که ذهن ها را باز کرد، ذهن ها را سیاسی کرد، چشم ها را باز کرد، و همه را با مسائل کشور آشنا کرد. این آشنائی، این بصیرت، باید روز به روز بیشتر و زیادتر بشود. اگر این بشود، دشمن هیچ کاری نمی تواند انجام بدهد. مقام معظم رهبری سال گذشته طی دیداری با اعضای ستاد یادواره های شهید فهمیده، ضمن تجلیل از شهید فهمیده بعنوان یكی از اسطوره های به یاد ماندنی در تاریخ ملت ایران فرمودند:
    "نوجوانی دوره ای است كه برای رقم زدن آینده هر فرد نقش حساس و تعیین كننده ای دارد و كسانی كه به این رشد معنوی، علمی و فكری و كارآیی و قوت جسمی برسند، آینده درخشانی را برای خود تضمین خواهند كرد. بنابراین پرداختن به كار تعلیم و تربیت این قشر از جامعه و بالاخص مسأله بسیج كه یك امر همه جانبه مادی و معنوی محسوب می شود حائز اهمیت بسیار است و جوانان و نوجوانان ما در لباس بسیج از ارزش ها و شخصیت و جوهره وجودی خویش مردانه دفاع می كنند ..."



    تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393 | 11:58 | نویسنده : |

    بسیج دانش آموزی، یک نهاد آموزشی است که با برنامه های مدون و ایجاد پایگاه های علمی سعی دارد گام مؤثری در ارتقای توان علمی دانش آموزان داشته باشد. بسیج، عبارت است از مجموعه ای که در آن، پاکترین انسان ها، فداکارترین و آماده به کارترین جوانان کشور در راه اهداف عالی این ملت و برای کمال رساندن و به خوشبختی رساندن این کشور، جمع شده اند. بسیج عبارت است از تشکیلاتی که در آن، افراد متفرق و تنها، به یک مجموعه عظیم و منسجم، به یک مجموعه آگاه، متعهد، بصیر و بینای به مسائل کشور و به نیاز ملت، تبدیل می شوند؛ مجموعه ای که دشمن را بیمناک، و دوستان را امیدوار و خاطر جمع می کند. معنای بسیج این است. بسیج در حقیقت، مظهر یک وحدت مقدس، میان افراد ملت است. همه میدان هایی که بسیج در آن حضور پیدا کرده است، میدان هایی ملی است؛ میدان های مربوط به همه ملت است، هیج وقت کشور، از یک مجموعه عظیمی که از بهترین فرزندان کشور و با این خصوصیات تشکیل شده است، بی نیاز نیست. بسیج در واقع، مظهر عشق و ایمان و آگاهی و مجاهدت و آمادگی کامل، برای سربلند کردن کشور و ملت است. امروز سازماندهی بسیج در سراسر کشور، بسیار وسیع است؛ اما این سازماندهی، یقیناً از این گسترده تر خواهد شد، و با یک دید وسیع که نگاه کنیم، همه انسان هایی که این خصوصیات را دارند، در واقع جزء بسیج اند. در حقیقت همه انسان های مؤمن، آگاه، بصیر، عاشق، متعهد، علاقه مند و آماده به کار، در هر میدانی از میدان ها هستند که برای ملت مفید است، جزو بسیجند.

    شهادت محمدحسین فهمیده دانش آموز بسیجی(1359ش)

    لذا بسیج، یک نام مقدس است. همه آحاد ملت، بخصوص اعضای بسیج، بسیج دانش آموزی، دانشجوئی، کارگری، صنفی و عشایری، یگان های گوناگون بسیج و کسانی که جزو سازمان بسیج نیستند و در واقع جزو بسیجند، همه و همه در پای انجام تکلیف، حاضر و آماده باشند، خودشان را برای دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی آماده کنند. دفاع هم همیشه، با آلات قهریه نیست، با مشت نیست، با تفنگ نیست، گاهی دفاع با فهمیدن است. گاهی دفاع از حقیقت، با حضور در جائی است. شاید یکی از بزرگترین خدماتی که انقلاب به ملت ایران کرد، این بود که ذهن ها را باز کرد، ذهن ها را سیاسی کرد، چشم ها را باز کرد، و همه را با مسائل کشور آشنا کرد. این آشنائی، این بصیرت، باید روز به روز بیشتر و زیادتر بشود. اگر این بشود، دشمن هیچ کاری نمی تواند انجام بدهد. مقام معظم رهبری سال گذشته طی دیداری با اعضای ستاد یادواره های شهید فهمیده، ضمن تجلیل از شهید فهمیده بعنوان یكی از اسطوره های به یاد ماندنی در تاریخ ملت ایران فرمودند:
    "نوجوانی دوره ای است كه برای رقم زدن آینده هر فرد نقش حساس و تعیین كننده ای دارد و كسانی كه به این رشد معنوی، علمی و فكری و كارآیی و قوت جسمی برسند، آینده درخشانی را برای خود تضمین خواهند كرد. بنابراین پرداختن به كار تعلیم و تربیت این قشر از جامعه و بالاخص مسأله بسیج كه یك امر همه جانبه مادی و معنوی محسوب می شود حائز اهمیت بسیار است و جوانان و نوجوانان ما در لباس بسیج از ارزش ها و شخصیت و جوهره وجودی خویش مردانه دفاع می كنند ..."



    تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393 | 11:58 | نویسنده : |

    دانستن آمار مطالعه ایرانیان، شمارگان کتاب و شمار کتاب خانه ها در کشوری که مهد تمدن و فرهنگی کهن است، چیزی جز افسوس نصیبمان نمی کند. این اندوه ریشه دارتر می شود اگر این ارقام را با برخی دیگر از کشورها مقایسه کنیم، به ویژه وقتی مطمئن باشیم سهم آنان از تاریخ علم و اندیشه در برابر تاریخ پرافتخار ما، مثال پیاله و دریاست. در این غصه، همه ما به نسبت کوتاهی هایمان نقش داریم و برای زدودن این افسوس، وظیفه. هفته کتاب و کتاب خوانی غنیمتی است از فرصت برای چاره اندیشی در این موضوع و اینکه بیاموزیم چگونه مهربان تر از گذشته با کتاب ها رفتار کنیم. مقاله حاضر نیز به همین بهانه رخ نشان داده است.

    کتاب ها مثل آدم ها هستند

    بعضی از کتاب ها ساده لباس می پوشند و بعضی لباس های عجیب و غریب و رنگارنگ دارند.

    بعضی از کتاب ها برای ما قصه می گویند تا بخوابیم و بعضی قصه می گویند تا بیدار شویم.

    بعضی از کتاب ها تقلب می کنند. بعضی از کتاب ها دزدی می کنند.

    بعضی از کتاب ها به پدر و مادر خود احترام می گذارند و بعضی حتی اسمی هم از پدر و مادر خود نمی برند.

    بعضی از کتاب ها پرحرفند، ولی حرفی برای گفتن ندارند و بعضی ساکت و آرامند، ولی یک عالم حرف گفتنی در دل دارند.

    بعضی از کتاب ها بیمارند، بعضی از کتاب ها تب دارند و هذیان می گویند.

    بعضی از کتاب ها کودکانه و لوس حرف می زنند و بعضی از کتاب ها فقط غُر می زنند و نصیحت می کنند.

    بعضی از کتاب ها دوقلو یا چند قلو هستند. بعضی از کتاب ها پیش از تولد می میرند و بعضی تا ابد زنده هستند.

    بعضی از کتاب ها سیاه پوستند، بعضی سفیدپوست و بعضی زردپوست یا سرخ پوست.

    بعضی از کتاب ها هر چه دارند، از دیگران گرفته اند و بعضی از کتاب ها هر چه دارند، به دیگران می بخشند.



    ادامه مطلب
    تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393 | 11:56 | نویسنده : |

    دانستن آمار مطالعه ایرانیان، شمارگان کتاب و شمار کتاب خانه ها در کشوری که مهد تمدن و فرهنگی کهن است، چیزی جز افسوس نصیبمان نمی کند. این اندوه ریشه دارتر می شود اگر این ارقام را با برخی دیگر از کشورها مقایسه کنیم، به ویژه وقتی مطمئن باشیم سهم آنان از تاریخ علم و اندیشه در برابر تاریخ پرافتخار ما، مثال پیاله و دریاست. در این غصه، همه ما به نسبت کوتاهی هایمان نقش داریم و برای زدودن این افسوس، وظیفه. هفته کتاب و کتاب خوانی غنیمتی است از فرصت برای چاره اندیشی در این موضوع و اینکه بیاموزیم چگونه مهربان تر از گذشته با کتاب ها رفتار کنیم. مقاله حاضر نیز به همین بهانه رخ نشان داده است.

    کتاب ها مثل آدم ها هستند

    بعضی از کتاب ها ساده لباس می پوشند و بعضی لباس های عجیب و غریب و رنگارنگ دارند.

    بعضی از کتاب ها برای ما قصه می گویند تا بخوابیم و بعضی قصه می گویند تا بیدار شویم.

    بعضی از کتاب ها تقلب می کنند. بعضی از کتاب ها دزدی می کنند.

    بعضی از کتاب ها به پدر و مادر خود احترام می گذارند و بعضی حتی اسمی هم از پدر و مادر خود نمی برند.

    بعضی از کتاب ها پرحرفند، ولی حرفی برای گفتن ندارند و بعضی ساکت و آرامند، ولی یک عالم حرف گفتنی در دل دارند.

    بعضی از کتاب ها بیمارند، بعضی از کتاب ها تب دارند و هذیان می گویند.

    بعضی از کتاب ها کودکانه و لوس حرف می زنند و بعضی از کتاب ها فقط غُر می زنند و نصیحت می کنند.

    بعضی از کتاب ها دوقلو یا چند قلو هستند. بعضی از کتاب ها پیش از تولد می میرند و بعضی تا ابد زنده هستند.

    بعضی از کتاب ها سیاه پوستند، بعضی سفیدپوست و بعضی زردپوست یا سرخ پوست.

    بعضی از کتاب ها هر چه دارند، از دیگران گرفته اند و بعضی از کتاب ها هر چه دارند، به دیگران می بخشند.



    ادامه مطلب
    تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393 | 11:56 | نویسنده : |
    .: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • وب فروشگاه زنان
  • وب شمال غرب
  • وب فیـــس کوه
  • وب حــــجاب